• کارگردان: سعید روستایی
  • نویسنده: سعید روستایی
  • بازیگران: ترانه علی‌دوستی، سعید پورصمیمی، پیمان معادی، نوید محمدزاده، فرهاد اصلانی
  • ایران | ۱۴۰۱

تحقیر
«برادران لیلا» نه چنین است و نه چنان. نه چنین که هواداران‌ش مدعی‌اند امتیازش را از عظیم‌نمایی‌اش می‌گیرد و استعاره‌ها و نمادهاش را در جای درست قرار داده؛ و نه چنان که مخالفان‌ش می‌گویند مطلقن شعار است و درنیامده و سیاه‌نما. اتفاقن تمام مشکل فیلم در همین است که می‌خواهد همه‌ی این‌ها باشد و همه را راضی نگه دارد و برای یک «درام واقع‌گرا» این راضی نگه‌داشتن همه، سخت‌ترین کار ممکن است.
برای من که از فیلم نخست روستایی متنفرم (با همان دلایل مخالفان این فیلم تازه) و نیمه‌ی نخست «متری شیش‌ونیم» را ضرب‌شست کارگردانی در سینمای یک دهه‌ی اخیر ایران می‌دانم اما نیمه‌ی دوم‌ش سراسر آزار دوباره بود برام و بازگشت به همان جهان فیلم نخست، «برادران لیلا» در شروع، تکرار همان سینماست؛ اما هرچه پیش می‌رود، جهان و مناسبات و آدم‌های خودش را می‌سازد، و آن نیمه‌ی نخست «متری شیش‌ونیم»، این‌جا جای خودش را به یک «نیمه‌ی دوم باشکوه» می‌دهد. فیلم از جایی که علی‌رضا دیگر جاگیر می‌شود و نبض اتفاقات را در قطب مقابل لیلا به‌دست می‌گیرد، از آن سکانس حاضرشدن برای عروسی (که ای‌کاش شروع روایت بود) به کلی فیلم دیگری می‌شود؛ آدم‌های عجیب‌الخلقه، گاه خنگ و غیرقابل فهم‌ش در مناسبات نخستین، ناگهان پاهاشان روی زمین می‌آید و فیلم بدل به آیینه‌ای تمام‌نما از یک اجتماع مریض، پر از تناقض و گم‌شده در مناسبات عرف و سنت و مدرنیته می‌شود که شاید صریح‌ترین میان تمام نمونه‌های مشابه (در کنار «قهرمان» اصغر فرهادی) باشد.
اگر حال‌مایه‌ی «برادران لیلا» را «تحقیر» در نظر بگیریم و آن را از ریزترین بافتارها تا جهان اثر تعمیم دهیم، از نیمه‌ی روایت به بعد، از خانواده‌ای تحقیرشده نزد فامیل، که دعوت شده‌اند تا «بزرگ فامیل» باشند، در عمده‌ی فصل‌ها و سکانس‌ها، از دکوپاژ روستایی تا میزانسن‌هاش، این «تحقیر» شکل عینی و نمادین توأمان گرفته است. مشکل نیمه‌ی نخست این است که زاویه‌دید این تحقیر، از تماشاگر-فیلم‌ساز به شخصیت است، و همین، شخصیت‌ها را و فقرشان را و درمانده‌گی‌شان را، بدل به شعار و سیاهی بی‌منطق و دیکته‌شده از فیلم‌ساز به مخاطب می‌کند، اما در نیمه‌ی دوم، «تحقیر» از جهان فیلم و دایره‌ی روابط و مناسبات دربرگیر به شخصیت‌های محوری اعمال می‌شود، و همین آن‌ها را هم‌دلی‌برانگیز، و مخاطب را، نگران‌شان می‌کند.
هرچه در نیمه‌ی نخست شخصیت‌هایی داریم که بی‌دلیل در هم می‌لولند و مسبب بدبختی‌شان «خود» به نظر می‌رسند و پذیرش وضع موجود، در نیمه‌ی دوم، «تحقیر» از سوءاستفاده‌کننده‌های پیرامونی شروع و به فضای کلی جامعه و مناسبات حاکمیتی-اقتصادی تعمیم می‌یابد. اگر علی‌رضا زیر آن راه‌پله مقابل فامیل استثمارگرش خمیده و تا می‌شود، دیری نمی‌گذرد که تاشده‌گی را اقتصاد مریض و راه‌حل‌های مقطعی اما پرریسک مردم برای زنده‌ماندن زیر فشار اقتصادی به آن‌ها تحمیل می‌کند و دیگر فقط با «یک خانواده» از طبقه‌ی فرودست مواجه نیستیم که «ندارند» و «نمی‌توانند»؛ آن‌ها جزئی از کل هستند در «تحقیر»شده‌گی. چنین است که موضع دوربین فیلم‌ساز، از سکانس شعاری حسرت‌زده‌گی مواجهه‌ی نخست با مرکز خرید، به آن سکانس بستنی‌خوری روی پله‌ها منتج می‌شود که این‌جا مخاطب هم درکنار برادران، از نمای لو-انگل، چشم به دخترانی می‌دوزد که دیگر هیچ‌کس نمی‌داند در این فروپاشی اقتصادی، این‌ها چه‌طور هنوز هم «دارند». حالا دیگر جای دوربین و محل هم‌دلی تماشاگر نسبت به آن نیمه‌ی نخست و چشم‌دوختن به آن موجودات عجیب‌الخلقه (فصل درگیری درون خانه‌ی منوچهر بر سر سامسونت را به یاد بیاورید تا بدانید از چه حرف می‌زنم) تغییر کرده. چنین است که در آن پروسه‌ی «تحقیر»، هم سیلی لیلا برصورت پدر معنا می‌گیرد و هم بوسه‌ی علی‌رضا بر دستان او به‌وقت مرگ. هم رگ‌گردنی‌شدن برادر کوچک‌تر به‌وقت سیلی لیلا باورمان می‌شود و هم شور جمعی‌شان وقت فرار منوچهر. حالا و از پس این نیمه‌ی دوم، با فیلمی طرف‌یم که شبیه خود ماست: گم‌شده در مناسبات، رهاشده در جنگل آسفالت.