صفحهی فیلم heat در فیسبوک، این عکس را گذاشته سردرش. عکس یکی از غریبترین «رابطه»های تاریخ سینما را. از آن فلاشبکهای یکباره، که پرتت میکند وسط فیلمهایی که جور دیگری دوستشان داری.
یکبار دربارهی سینمای مایکل مان متن مفصلی نوشته بودم با تیتر «از دست دادنها… نرسیدنها…» و توضیح داده بودم، که آدمهای بیکلهی جهان آقای مان، بیرحمانه خود را در مسیر «از دست دادن» و «نرسیدن» قرار میدهند. مهمترینشان؟ همین جناب نیل مککالی «مخمصه»، که بیش از همهی دیگران فیلمهای مان، هم برای تکرویها و دیوانهسریهاش برهان و منطق دارد، و هم بیشتر و باشتابتر از همهی آنها، رو به دره میراند و تاوان شیداییاش را پس میدهد.
رابطهی نیل و ایدیِ «مخمصه» چیزی ورای سینماست. خود زندگیست. با آن کلیدجملهی نیل که شکل زندگیاش را برای ایدی توضیح میدهد: «من تنهام اما بیکس نیستم» که قرار است به او بفهماند اگر اینجاست اجازهی نیل را پیدا کرده که درون حریمش باشد، نه اینکه هر زنی را بهدلیل تنهایی مرد، اجازهی ورود به این خلوت باشد؛ و آن خلوتهای دونفرهی میان التهاب جاری در همهی فیلم، که انگار آدمهای آن ازدحام در جهانی دیگر هستند، و اینها، جایی دیگر.
گمانم این را هم قبلن نوشته بودم که در یکی از بارهای چندم تماشا، شاهسکانس این رابطه را در شکل تصویرسازی آقای مان و فیلمبردار جادوگرش دانته اسپینوتی کشف کردم. جایی که ایدی فهمیده نیل نه یک تاجر، که دزدی حرفهایست، دعواهاش را کرده، نیل را ترک گفته اما بیطاقت داشتنش شده و برگشته. یک نمایی هست دم ساحل، که ایدی جلو ایستاده و نیل پشت سرش؛ با هم، کمتر از یکچهارم راست قاب را پر کردهاند و باقیش سکوت است و شب. نیل میخواهد ایدی را متقاعد کند که شبیه این را هیچوقت تجربه نکرده و به فرمول همیشهگی زندگیاش، اینکه «به هرچیزی توی زندگیت که نتونستی در کمتر از ۳۰ثانیه ولش کنی، دل نبند» پشت پا زده و میخواهد دل ببندد و رها نکند. اصلن بدون آنکه به فرمول و قاعده فکر کند دل بسته، که اینجاست، و حالا از ایدی هم همین را میخواهد؛ از دخترکی که زندگی معمولیاش را یکباره برزخ مطلق یافته و باید تصمیم بگیرد معشوق مردی باشد در فرار و شتاب زندگی. ایدی هیچ نمیگوید. در تمام مدت نگاهش به ماست، نه به نیل که پشت سرش ایستاده… و بعد، برمیگردد، نگاهش میکند و چند ضربهی از سر استیصال روی سینه و شانهی نیل میزند، که چرا اهلیاش کرده، بیآنکه بگوید چه با زندگیاش خواهد کرد. همهاش همین است. سکوت و شب و ایدی که با حرفنزدنش، کل اینها را میگوید. گفتم که… این یکی از غریبترین رابطههاییست که سینما تا امروز تصویرش کرده. شاید برای همین هم باشد که تقدیر بر این بوده تا خانم امی برنمان دیگر فیلم مهمی بازی نکند؛ تا برای ما، در ذهن ما، همان ایدیِ نیل باقی بماند. تصویر زنی معمولی که میتواند با سکوت و آرامشش، باهوشترین و قاعدهمندترین مرد جهان را به مسلخ ببرد بیکه خود بداند… بیکه خود بخواهد.
دیدگاهتان را بنویسید