حوالی این عکس، یک لحظهی جادویی هست.
اصل ماجرا که دن (مارک روفالو)، جایی خارج از حال عادی، در فکر خودکشی، برای اولینبار آواز گرتا (کیرا نایتلی) را و کلماتش را میشنود، میتوانست یکی از هزاران شروع همیشهگی رومانسی روتین باشد؛ اگر جان کارنی هوس بازیگوشی به سرش نمیزد.
جادو درست همینجا اتفاق میافتد. دن به تصویری نگاه میکند که حالا پیش چشمتان است، و بعد شروع به «شنیدن» میکند. اولین پاسخ کلاویههای پیانو به گیتار در دست گرتا را اوست که میشنود، و بعد، ما میبینیم که سازها خود به رقص درمیآیند. ضیافتی در راه است. ضیافتی در ذهن یک نابغه که موسیقی خوب را میشناسد، و کارنی با ایدهی شگفتانگیزش در اجرا، این کشف و شهود را تصویری میکند. چنددقیقه بعد، ترانهای را که پیشتر یکبار با آواز گرتا و نوای گیتارش شنیده بودیم، با تنظیم ذهنی دن، میتواند بهترین ترانهی روی زمین باشد. چیزی که ارزش زنده ماندن و جنگیدن را دارد. چیزی که او میداند، و ما، و دیگران از آن بیخبرند. به همین سادگی قصه شروع شده است. جادو کار خودش را کرده…
«شروع دوباره» برخلاف نمونههای مشابهش با محوریت موضوعی موسیقی، بیش از آنکه در ستایش موسیقی باشد، «سینما» است. «تصویر» است. نه عاشقانهاش، و نه حالوهواش، پشت اولویت موسیقی گم نمیشود؛ و انگار که جناب کارنی بداند وقتی میتوانی از عشق به چیزی غیر از «سینما» در «سینما» حرف بزنی که حرمت صاحبِ خانه را نگه داری.
برگه 1