برای قهرمانی‌مان

… و معجزه‌ی خدايی که اميرش را دوست داشت

اين قهرماني متعلق به يک مرد است؛ به امير قلعه‌نويي، که آمد، ايستاد، ماند و جنگيد. براي مردي که اعتقادات‌ و دنياش را قبول ندارم اما مردانگي و تحمل و شناخت‌َش را از فوتبال اين سامان، چرا؛ که اين چندهفته‌ي آخر را زجر کشيد و اين پيروزيِ آخر، هديه‌ي خدا بود به او. خدايي که ژنرال آبي را دوست داشت و اين را ثابت کرد.
نشانه را هم امروز فرستاد، نه هفته‌ي قبل و نه براي مايلي‌کهن. آنچه را که حاجي نارنجي دوست داشت نشانه‌اي به گستره‌ي ايران بداند، ده روز بعد در فاصله‌اي بعيد و در اهواز رخ داد. اصفهاني‌ها سردرگم شدند، به هم ريختند، لشکرشان در هم شکست و اين جز معجزه نبود. معجزه‌ي خدايي که اميرش را دوست داشت و طعنه‌هاي ديگران را به او براي اعتقادات‌َش پاسخ داد. چخوف راست گفته؛ از ميان کسانی که برای دعای باران به تپه‌ها می‌روند تنها آن‌که ‌که چتری با خود مي‌برد، به کارش ايمان دارد.
امروز استقلال قهرمان شد اما اين امير بود که فهميد معجزه رخ داده است. صداي بوق ماشين‌هاي گذري که واکنش آني و بخشي از اعتقاد عامه به آدم‌ها و ارزش‌شان نزد آنها به‌حساب مي‌آيد، غريو شادي خياباني که اين همه سال کمتر براي مردي از آبي‌ها شنيده شده بود، آنچه چندده‌متر آن‌طرف‌ترم در خيابان‌هاي شهرم رخ مي‌دهد، نشان مي‌دهد که استقلالي‌ها هم او را همين‌گونه پذيرفته‌اند و دوست‌َش دارند. اين انرژي ميليون‌ها هوادار بود به‌سوي او و معجزه‌ي خدا در زيباترين روزَش.
قهرماني زير باران در يک روز خوبِ اردي‌بهشتي، از آن ماست و نه هيچ‌کس ديگر؛ که روزهاي سختي را براي اين قهرماني پشت سر گذاشتيم و سعي کرديم ايمان‌مان را به مردي که رويا دارد و براي روياهايش مي‌جنگد، از دست ندهيم.

پي‌نوشت اول: باورم نمي‌شود که در شب تولدم چنين هديه‌اي گرفته باشم. ته بازي بغض کرده بودم و باورم نمي‌شد آن‌چه اتفاق مي‌افتاد، اما اين بهترين هديه‌ي تولدم بود.
پي‌نوشت دوم: مي‌بينيد چقدر زود همه‌چيز عوض مي‌شود؟ از آن کاريکاتور چهارنفره‌ي معرکه‌ي بزرگمهر حسين‌پور، فوتبال خيلي زود اصلاح شد. تيم ملي معقول‌ترين گزينه را بالاي سرش دارد ـ‌نظرم درباره‌ي قطبي عوض نشده اما او کره‌ها را مي‌شناسد و انتخاب‌َش براي همه، بازي «برد/ برد» است‌ـ و جام در تهران ميان دو قطب باقي ماند؛ که رفقا مي‌دانند، به‌نظرم بهترين اتفاق براي فوتبال ماست. حالا نوبت بقيه‌ي داستان است. سه مرد ديگر آن کاريکاتور چه زماني ديگر جلوي چشم‌مان رژه نخواهند رفت؟
پي‌نوشت سوم: … و مگر مي‌شود به شرف مجيد جلالي درود نفرستاد؟
پي‌نوشت چهارم: انديشه شعر تازه‌اي دارد با اين مطلع: «چه پنجشنبه‌ي اردي‌بهشتي خوبي…» و حالا ته همه‌ي اين حرف‌ها مي‌شود نوشت:
چه يک‌شنبه‌ي اردي‌بهشتي خوبي…
چه لحظه‌هاي غليظي/ چه حس مطلوبي

دیدگاهتان را بنویسید