اگر پس از پخش دو سه قسمت نخست فصل اول The Affair نوشتم آنچه که به مجموعهی سارا تریم و هاگای لوی تشخص میدهد، تصویریکردن مفهوم «باورکردن و تثیبت ذهنی دروغهایی که برای محقدیدن خودمان در یک ماجرا به خودمان میگوییم» است، حالا معتقدم که در فصل دوم آنها تلنگر به یک باور را کنار گذاشتهاند، و مستقیم سر اصل مطلب رفتهاند: عادتهای رابطه، جذب و گریز، فرمولهایی مشخص برای چند تایپ خاص (که اینجا میفهمیم چه به دقت هم این چهار کاراکتر اصلی از چهار سر قطبهای شخصیتی انتخاب شدهاند)؛ چنین است که شخصیترین عادتهای شما در رابطه، در یک دستهبندی کلی میان چهار شخصیت قرار میگیرد و یکباره با این حقیقت مواجه میشوید که فلان زیرکی، آن رفتار خاص خودتان در آن روز بهخصوص، شیوهی فکرشدهای که روزی برای گریز از رابطه انتخاب کرده بودید، نه یک رفتار مختص به خود، که احتمالن یکی از دیفالتهای ذهنی تعبیهشده در ذهن است که میان شما و میلیون میلیون آدم همتایپتان مشترک و یکسان است. فصل تازه بیرحمانهتر از فصل قبل است؛ و این را به عنوان راهکاری برای جایگزینی با تروتازهگی ایدهی روایتی فصل اول (که اینجا دیگر چندان هم بهش وفادار نیستند و به دفعات آن را میشکنند و در بهترین قسمت فصل اصلن کنارش میگذارند) به کار میبرند.
جایی هست در قسمت پنج؛ که آلیسون دنبال نوآ تا دم در خانهی سابق او و طبعن خانهی فعلی هلن و بچهها میآید. نخستین مواجههی تنهایی دو زن داستان با یکدیگر. آلیسون فکر میکند که وقت توضیح است؛ که نباید در مقام یک «دزد» باقی بماند. در واقعیت، این هلن است که آلیسون را به لبهی پرتگاه میبرد. تکگویی هلن در پاسخ به آلیسون همهی آن بیرحمی قصهگویان the affair را که اول کار بهش اشاره کردم در خود دارد. همهی چیزی که میگویم برگ برندهی این فصلشان است. هلن میگوید:
«ببين، من نميدونم الان کجا گیر افتادی و میدونستم هم برام اهمیتی نداشت اما بذار يه چيزایی رو دربارهی مردی که تو اتفاقی باهاش وارد رابطه شدی بهت بگم. اولش به نظر نوآ بهترين مرد روی زمينه. اون پشتته، ميخوادت، رمانتيکه، طبعش گرمه و درکت میکنه. بعد که تب اول افتاد، شروع میکنيد واقعن همديگه رو شناختن و اون به اندازهی کافی احساس امنيت میکنه که بذاره چهرهی واقعیشو ببينی. بعد اون همهی ترسهاش، همهی شکستهاش، همهی گنداش، همهی سردردهای کوفتی صبحهاشو برمیداره و میندازه گردن تو… بعد تو میشی «دشمن»؛ فقط بهخاطر اينکه میشناسیش. بعدم که يه روز سروکلهی يکی تو خونهت پيدا میشه که فکر میکنه عاشق بهترين مرد روی زمين شده.»
این حجم صراحت و نترسی از گفتن رازهای مگوی رابطه، دقیقن همان چیزیست که the affair را بهترین درام بصری این سالها کرده است.
دیدگاهتان را بنویسید