برگه 1
از خلال دیگران, وبلاگ

من یه زن‌م…

,,
کنراد: می‌دونی… تو اصلن هیچ شباهتی به چیزایی که دیلان گفت نداری…
بئاتریس: چرا؟ مگه اون چی گفته؟
کنراد: اون می‌گفت که تو خیلی خود داری و امکان نداره چیزی بنوشی…
بئاتریس: خب یه زن می‌تونه کلاه‌های مختلفی سرش کنه…
کنراد: آره؟ حالا معنی این چیزی که گفتی چی‌یه؟
بئاتریس: معنی‌ش اینه که یه زن می‌تونه با یکی خیلی خوددار و محافظه‌کار باشه… و تقریبن برعکس همه‌ی اون رفتارها رو با یکی دیگه داشته باشه…
کنراد: پسر، حتا رژیم‌های سوسیالیستی صبر می‌کنن تا رؤسای قبلی بمیرن، بعد همچین تغییر بزرگی رو ایجاد می‌کنن…
بئاتریس: من یه رژیم سوسیالیستی نیستم… من یه زن‌م…,,

The Longest Week | Peter Glanz

از خلال دیگران, وبلاگ

اغما

٬٬
چه‌قدر خوشبخت است اين نامه‌ي پدرسگ. دل‌َم مي‌خواست مرا هم دو سه دفعه آن‌جا مي‌خواندي. اما يک کاغذپاره را چه‌طور مي‌شود خواند؟ وانگهي… من از زخم‌هاي ديگري مي‌ميرم. زخمي که خون‌ريزي دارد نمي‌کُشد. ٬٬

از خلال نامه‌ي ليلا آزاده به جلال آريان | ثريا در اغما (اسماعیل فصیح)‏

 

از خلال دیگران, وبلاگ

lost

,,
کيت:
می‌دوني؟ من ديگه جديدن دوسِ‌ت ندارم. قديمات رو بيش‌تر دوست داشتم. اون موقع‌هايي که همين‌جوري نمي‌شستي تا اتفاقا خودشون بيفتن…
جک شپرد:
تو قديماي من‌َم دوست نداشتي کيت… ,,

Lost | Season 5 Episode 11: Whatever Happened, Happened

از خلال دیگران, فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

وقتي تو يه کاری خوبی، هميشه آدم‌هايی پيدا می‌شن که وسوسه‌ت کنن همون‌جور باقی بمونی

شب/ داخلي/ رديف صندلي‌هاي مقابل بار

سعيد جراح (ناوین اندروز) پشت بار نشسته است. آخرين جرعه‌ي ليوان‌َش را سر مي‌کشد و ليوان را روي ميز مي‌گذارد. دو صندلي آن‌طرف‌تر زني مي‌نشيند که چهره‌اش را نمي‌بينيم.
     صداي زن: شما هم مِنو داريد؟
بارتندر منو را به زن مي‌دهد و رو به سعيد مي‌کند.
     بارتندر: قربان، يه ماکاچوي ديگه بريزم براتون؟
     سعيد: ممنون مي‌شم.
در خودش است و به زن نگاه نمي‌کند. هاله‌اي از چهره‌ي زن جلوي تصوير را پر کرده.
     زن: چقدر برات خرج برمي‌داره؟
     سعيد: ببخشيد؟
سعيد نيم‌نگاهي به زن مي‌اندازد. حالا چهره‌اش را به‌وضوح مي‌بينيم.
     زن: اون ويسکي. هر ليوان‌ِش چقدر برات خرج برمي‌داره؟
همين‌زمان، بارتندر ليوان سعيد را پر مي‌کند. سعيد قبل از اين‌که لب‌َش به ليوان برسد جواب زن را مي‌دهد.
     سعيد: هرچيزي، ارزش خودش‌و داره…
     زن: هيچ‌وقت نفهميدم يه آدم براي چي بايد صدوبيست‌دلار واسه يه ليوان پياده شه…
سعيد حالا توجه‌َش به زن جلب شده است.
     سعيد: اگه قيمت‌ِش رو مي‌دونستي، برا چي پرسيدي؟
زن لبخندي مي‌زند و سمت سعيد برمي‌گردد.
     زن: به‌همون دليلي که شام‌َم رو به‌جاي اين‌که سر ميز بخورم، اينجا مي‌خورم… (رو به بارتندر) استيک مي‌خورم، نيم‌پخت.
     بارتندر: بله خانوم. استيک. نيم‌پخت.
سعيد کنجکاو شده و وارد مکالمه مي‌شود.
     سعيد: تو يه حرفه‌اي هستي؟
     زن: يه حرفه‌اي تو چي؟ (مکث) فکر کردي يه فاحشه‌م؟ (نگاه‌َش را از سعيد مي‌گيرد) نه. من تو هيچي حرفه‌اي نيستم. من فقط… (ادامه نمي‌دهد. دوباره سعيد را نگاه مي‌کند) به‌نظر مرد غمگيني نمي‌رسي. (مکث) من از مرداي غمگين خوشم مي‌ياد.
     سعيد: متاسفم که اينو مي‌شنوم.
زن که مي‌فهمد موفق شده توجه سعيد را جلب کند، کيف‌َش را از روي صندلي بين خودش و سعيد برمي‌دارد و روي صندلي کناري او مي‌نشيند. کيف، روي صندلي قبلي زن جا خوش مي‌کند.
     زن: خب، حالا غير از اين که شبا تو بار مشروب مي‌خوري، چي کار مي‌کني؟ واسه زندگي‌ت؟
     سعيد: دارم شغل‌ عوض مي‌کنم.
     زن: خب، حالا قبلا چي کاره بودي؟
     سعيد: يه کاري که توش خيلي خوب بودم.
حالا زن خودش را کنجکاو نشان مي‌دهد.
     زن: پس چرا مي‌خواي عوض‌ِش کني؟
     سعيد: چون مي‌خوام تغيير کنم.
     زن: پس حالا مي‌تونم بفهمم چرا تو غمگيني.
سعيد نگاه‌َش را به زن مي‌دوزد.
     سعيد: واقعا؟
     زن: وقتي تو يه کاري خوبي، هميشه آدم‌هايي پيدا مي‌شن که وسوسه‌ت کنن همون‌جور باقي بموني.
زن ضربه‌اش را زده و قلاب گير کرده است. سعيد مي‌خواهد بيشتر بشنود.
     سعيد: حالا تو از کجا اين‌همه در مورد وسوسه مي‌دوني؟
     زن: (با لبخند و با چشم به ليوان جلوي سعيد اشاره مي‌کند) برام يه ليوان از اين مشروبا بگير تا همه‌شو بهت بگم…
سعيد با اشاره‌ي سر، خواسته‌ي زن را نزد بارتندر تاييد مي‌کند.

Lost | Season 5 Episode 10: He's Our You

چرا این فصل؟
يکي از ويژگي‌هاي «لاست» ديالوگ‌نويسي‌هاي خوب آن است و قراردادن آدم‌ها در موقعيت‌هاي تجربه‌نشده و رويارو کردن آن‌ها با هم در جايي که اصلن فکرش را هم نمي‌کنند ولي اين دو خصيصه در پنج قسمت میانی فصل پنجم از ظرفيت‌هاي خود فراتر رفته و به اوجي دست‌نيافتني رسيد. مشخص است که چرخش تازه‌ي قصه چنان دست نويسندگان را باز کرده که کاملن دارند با کاراکترها و موقعيت‌هاشان تفريح مي‌کنند. مي‌شود عشق‌وحال‌شان را وقتي که دارند اين ديالوگ‌هاي تازه را مي‌نويسند و آدم‌ها را در موقعيتي مي‌گذارند که درباره‌ي يک آدم مشترک حرف بزنند يا در فضايي فارغ از محيط هميشگي با هم رودررو شوند و از ته دل چيزي را که مي‌خواهند به آدم مقابل بگويند، پشت هر سکانس ديد؛ ذوق‌شان را براي رسيدن به صحنه‌ي بعد و رويارويي بعدي و اين‌که چقدر اذيت‌کردن کاراکترهايشان به خودشان مزه مي‌دهد. انگار چندبچه دور هم نشسته‌اند و عروسک‌بازي مي‌کنند و اين‌يکي به کناري‌اش مي‌گويد «حالا که اين‌جوري کردي، دردش‌م بکش…»؛ و اين همه‌ي ماجراست.
حسادت‌برانگيز است اين ميزان نبوغ که مي‌تواند پلان به پلان قسمت‌هايي از يک فصلِ در ابتدا شکست‌خورده را به يک شاهکار تبديل کند. نمي‌دانيد چه‌قدر ذوق‌زده بودم و چطور عين بچه‌ها خنديدم و هيجان‌زده شدم با اين چند قسمت اخير «لاست».
براي اين‌که قدري روشن کنم چه‌چيزي مي‌تواند آدم را اين ميزان هيجان‌زده کند، جذاب‌ترين فصل اين سه قسمت را براي‌تان نقل کردم تا بخوانيد و ببينيد نابغه‌ها چطور فيلم‌نامه مي‌نويسند و رابطه خلق مي‌کنند و ما کجاي اين دنيا ايستاده‌ايم. عاشق اين فصل از دهمين قسمت فصل پنج هستم که کاراکتر محوري‌اش سعيد جراح عراقي است و بازيگر مقابل‌َش، زني که گويا در واقعيت رگه‌اي ايراني هم دارد اما در فيلم مليت‌َش مشخص نيست و گويا اصلن قرار نيست آسيايي باشد.

از خلال دیگران, وبلاگ

The End Of The Dream

کراکت (کالین فارل)- دیروقت عصر

خیره به بیرون پنجره؛ جایی کنار قایق، که ایزابلا (گونگ لی) با همه‌ی تنهایی‌ش نشسته است.
بسته‌تر: پرتره‌ی ایزابلا.
کراکت محو اوست و ایزابلا درگیر خودش.
          کراکت: هیچ کجاش واقعیت نبود.
          ایزابلا: می‌دونم (آرام‌تر) حالا چی؟
          کراکت: هنوزم هست. این‌و می‌تونم ببینم. نمی‌دونم چی پیش می‌یاد. ولی به یه چیز مطمئن‌م. نمی‌ذارم بلایی سر تو بیاد. (مکث) فقط همین‌و دارم بگم. (مکث)این‌م می‌دونم که دیگه هم‌و نمی‌بینیم. هیچ‌وقت.
نگاه ایزابلا لحظه‌ای با نگاه کراکت تلاقی می‌کند. سپس…
          ایزابلا: تو گفتی «زمان» شانسه…
چه کسی می‌تواند بگوید؟ شاید برای آن‌ها، جایی دیگر، «زمان» وجود داشته باشد.
          کراکت: شانس هم رفته. (مکث) خیلی خوب بود هرچی که اتفاق افتاد…
دست‌ ایزابلا را نوازش می‌کند و او، دوباره، همه سنگینی‌ش را به آغوش کراکت می‌سپارد.

قطع به:
اتاق خواب- کراکت- دیرتر

خوابیده. نقره‌ای مهتاب ته‌مایه‌ی سبز به خودش گرفته. کسی با او در رختخواب بوده، ولی حالا تنهاست. بیدار می‌شود. اطراف‌ش را می‌گردد. او بوده؛ و حالا رفته…
از رختخواب بیرون می‌آید. به اقیانوس نگاه می‌کند و به قایق موتوری. قایق رفته. ایزابلا رفته. سانی کراکت از پنجره به بیرون نگاه می‌کند.

THE END

[پایان «میامی وایس»- درفت اول فیلم‌نوشت- ماه نه‌م ۲۰۰۴- مایکل مان]