برگه 1
طهران تهران

طهران تهران

فیلم سینمایی
تولید:
۱۳۸۷
نخستین نمایش: بیست‌وهشتمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم فجر – بهمن ۱۳۸۸
نمایش عمومی: نوروز ۱۳۸۹

اپیزود دوم/ تهران: سیم آخر
کارگردان: مهدی کرم‌پور. نویسندگان: مهدی کرم‌پور و خسرو نقیبی. مدیر فیلم‌برداری: محمد آلادپوش. تدوین: نازنین مفخم. طراح صحنه و لباس: نیلوفر سجادی. صدابردار: بابک اخوان. طراح گریم: کیان اولادوطن. استوری‌بُرد: مانا نیستانی. مدیر تولید: رضا نجفی. دستیار و برنامه‌ریز: نیما طباطبایی. تهیه‌کننده: محمدعلی حسین‌نژاد.
بازیگران: رضا یزدانی، ‌ رعنا آزادی‌ور، برزو ارجمند، طناز طباطبایی، سروش صحت، فرهاد قائمیان، مجید جوزانی، محمد باغبانی.

یک گروه موسیقی به سرپرستی کاوه (رضا یزدانی)، موفق می‌شوند پس از مدت‌ها تلاش برای کنسرت‌شان مجوز اجرا دریافت کنند اما درست ساعتی پیش از کنسرت، این مجوز لغو می‌شود. حالا آن‌ها باید در جست‌وجوی جایی تازه در تهران برای اجرا باشند. «سیم آخر» قصه‌ی همین تلاش چندساعته‌ی اعضای گروه برای اثبات خود و نسل‌شان است.

طهران تهران

فصلی از فیلم‌نامه‌

۲. روز/ داخلي/ اتاق تمرين
سامان با سروصدا از در وارد مي‌شود. بچه‌ها يک‌باره همه ساززدن را متوقف مي‌کنند. امير منتظر توضيح است.
سامان: اگه بدوني اون بيرون چه خبره امير… (رو به بقيه‌ی بچه‌ها) عزيزي دم در گفت ششصدتا بليت فروخته. (دوباره رو به امير) بيرون ماشينا… کيپ… (با دستان‌َش نشان مي‌دهد) نمي‌دوني که چه خبر بود… (امير کوتاه نيامده) خب باشه. ببخشيد. هنوز وقت هست تمرين کنيم ديگه… (سمت امير مي‌آيد) بداخلاق نباش قربون‌ت برم…
سامان هم‌سن‌وسال دیگر بچه‌هاست و کاور گيتارش را هم پشت‌َش انداخته.
امير: بجنب. وقت نداريم. نيم ساعت ديگه بايد رو استيج باشيم. (رو به بچه‌ها) شنيديد که… قضيه بيست‌سي نفر نيست. شيش‌صدنفر تو اون سالن بغل، منتظرن.
سامان به امير نزديک مي‌شود و صورت‌َش را مي‌بوسد.
سامان: من فداي اين استرس‌ِت بشم. (جدي‌تر) کجاي کاريد؟
امير: منتظر جنابعالي. نمي‌تونم ده‌تا کارو با هم انجام بدم…
سامان سازش را درمي‌آورد و هنوز نصفه‌ونيمه درنياورده، سعي مي‌کند شروع ملودي را بزند. نيلوفر همراهي‌اش مي‌کند. چندثانيه‌ي اول تک‌نوازي سامان است و بعد ساز نيلوفر روي ملودي او مي‌آيد. امير ميکروفون را جلو مي‌آورد و شروع به خواندن مي‌کند. جمله‌ی اول را خوانده، نخوانده، با هياهوي بيرون تمرين متوقف مي‌شود. سه مرد جلوي در ظاهر مي‌شوند. اين را از ديد بچه‌ها مي‌بينيم که بلافاصله نگاه‌شان به صورت هم مي‌دود.
مرد اول: (رو به مرد ديگر) شما حتا آهنگ‌هاي اين بچه‌ها را هم گوش نکرديد آقاي شريفي.
شريفي: لازم نيست گوش کنم. مي‌دونم چه مزخرفي قراره تحويل بدن.
امير: (رو به مرد اول) چي شده آقاي عزيزي؟ (وقتي از عزيزي جواب نمي‌گيرد از مرد سوم مي‌پرسد) آقاي مرداني. قضيه چي‌يه؟
عزيزي: (رو به شريفي) آقا اين چه حرفي‌يه؟ تو اين بيست‌ساله هرکي يه‌جور گفته و خونده، اين بچه‌ها هم نگاه خودشونو به جنگ دارن…
شريفي: نگاه چي‌يه عزيرم. اينا همه‌ش بهونه‌س. مي‌خواين مجوز بگيرين. منو که نمي‌تونين سياه کنين. اگه من جنگيدم… (رو به جمع) نمي‌خوام شما راجع به ما بخونين. جمع‌ش کنين…
شريفي برگه‌اي دست امير مي‌دهد. از ديد بچه‌ها امير را مي‌بينيم که سعي مي‌کند به خودش مسلط باشد اما مي‌شود تشخيص داد درهم‌شکسته.
امير: اما يه ساعت ديگه اجرا داریم… کلي بليت فروختيم…
شريفي: اجرا داشتيد. الان ديگه نداريد. (رو به بقيه) اين که به رفيق‌تون دادم نامه‌ي لغو کنسرته. مجوز ارشاد رو گرفتيد… فکر نکرديد از گندکاري‌هاي اين سه‌چهارسال‌تون جاهاي ديگه‌اي هم باخبرن؟ اين سالن از اين لحظه دراختيار شما نيست…
کاوه خودش را جمع‌وجور مي‌کند. نيلوفر از جايش بلند مي‌شود.
نيلوفر: مي‌شه بفرماييد کدوم گندکاري؟
شريفي: چرا از اوني که بغل‌دست‌تون نشسته سوال نمي‌کنيد خانوم؟ (رو به کاوه) من اگه جاي تو بودم بچه، قبلِ بقيه دم‌َم رو گذاشته بودم رو کول‌َم و رفته بودم. (رو به نيلوفر) مي‌تونيد از ايشون بپرسيد کدوم کارا و البته اين‌که من کي هستم. (رو به امير) مي‌توني هم تو توضيح بدي واسه رفقات…
سارا پيش مي‌آيد.
سارا: امير چي رو بايد توضيح بده آقا؟ مجوز اين سالن رو لغو کرديد. شهر رو که نخريديد. ما هم اينجا واي‌نمي‌ستيم به سخنراني‌تون گوش بديم. همين‌جا هم فعلن تا يه ساعت ديگه تو اجاره‌ي ماست.
شريفي: خانوم شمس، اگه فکر مي‌کنيد پشت‌تون به جايي گرمه، با چيزايي که من مي‌دونم، بعيد مي‌‌دونم پدرتون مثِ من اين‌قدر مودبانه باهاتون برخورد کنه.
سارا جا مي‌خورد. عصبي سمت ديگر بچه‌ها مي‌رود. امير سمت شريفي حرکت مي‌کند تا جواب اهانت‌َش به سارا را بدهد. شريفي با دست روي شانه‌اش مي‌زند.
شريفي: غيرتي نشو بچه. بذار جايي که لازمه رگ غيرت‌ِت قلمبه شه. (از جيب‌َش آدرسي درمي‌آورد و به امير مي‌دهد؛ بعد، آرام‌تر) اينا رو که رد کردي رفتن، به‌م زنگ بزن. (به چشم‌هاي امير خيره مي‌شود؛ در موضع قدرت است) مي‌دوني که مي‌تونم از همين‌جا با دستبند ببرم‌ِت. مي‌خوام ببينم‌ِت…
امير‌ به‌هم‌ريخته به سمتي نگاه مي‌کند که سارا رفته. بعد به شريفي نگاه مي‌کند که در حال رفتن است. امير رو به مرداني مي‌کند. او منتطر است.
امير: من تا نيم‌ساعت ديگه همه رو راهي مي‌کنم…
امير مکث مي‌کند و مي‌خواهد حرف‌َش را ادامه دهد که با صداي برخورد چندصندلي به‌هم برجا مي‌ماند. برمي‌گردد. ساراست که به‌جان وسايل افتاده و مي‌خواهد خشم‌َش را خالي کند. امير سمت سارا مي‌دود. نيلوفر هم. نيلوفر سارا را نگه مي‌دارد. امير حالا بالاسرشان است.
امير: (داد مي‌زند) بس کن ديگه سارا… مي‌خواي همه‌چي رو خراب‌تر کني؟
سارا: (بغض دارد) مگه چيزي هم سالم مونده؟ (آرام‌تر) از بس آروم رفتيم هرچي مي‌خوان بارمون مي‌کنن.
امير برجا مي‌ماند. سارا سمتي مي‌رود که وسايلَ‌ش را گذاشته. گيتارش را در کاور مي‌گذارد، کيف‌َش را هم روي دوش ديگرش مي‌اندازد و سمت در مي‌رود.
سارا: (بلند طوري که همه بشنوند) هواي اينجا داره خفه‌م مي‌کنه…
و از در بيرون مي‌زند.