Day
فروردینماه بود. رسیده بودم استانبول و در ایوان استارباکس سوم استقلال، منتظر رفقا بودم که رفته بودند جایی برای ماندن پیدا کنند. با دوربین نوربازی میکردم. حاصلَش چند فریم دوستداشتنی شد. یکی همین بوسهی بیهوا میان استقلال جادهسی.
Night
شهریورماه. آخرین شب سئول. ته محلهی میونگدونگ منتظر رفقایی بودم که رفته بودند خریدهای آخرشان را بکنند و بیایند. دوباره بازیام گرفت. سرعت را کم کردم تا میان قاب ثابت ازدحام آدمها کش بیاید. چندتایی از آن عکسها را هم دوست دارم؛ اما میانشان این یکی را که با تنظیم معمول گرفتم بیشتر. تا در قاب دیدمشان، یاد آن فریم استقلال افتادم و بعد در همان کادری جا دادمشان که آن قبلیها بودند. گیرم شرقیتر. گیرم عاشقانهشان آرامتر…