برگه 1
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

آن‌که بر سر توقیف «رحمان ۱۴۰۰» هلهله می‌کشد از سینما نیست

بحث ژانر، کیفیت و انتخاب تماشاگر یک چیز است و بحث برخورد فراقانونی با فیلم‌ها (شما بخوانید با کلیت سینمای ایران) یک چیز دیگر. آن روز که دیدید فارس و کیهان و دیگر رسانه‌های اصول‌گرا میدان را به دست گرفته‌اند و از عملکرد سازمان سینمایی حمایت می‌کنند و بر طبل تفرقه می‌کوبند، بدانید جایی از مسیر را اشتباه آمده‌ایم. وقتی سهم‌خواهی می‌کنند که حالا که توقیف‌ش کردید دفتر پخش پرقدرت‌ش را هم تعطیل کنید و سهم‌شان را هم به دیگران بدهید و آدم مدنظر ما را هم بر مسند قدرت بگذارید و حتا به نهاد هم‌سوی خودشان یعنی حوزه‌ی هنری هم خرده می‌گیرند که سانسور اضافه بر ارشاد کافی نبوده و به رویه‌ی پیشین باید خودسر فیلم را تحریم (بخوانید توقیف حداقل در شهرستان‌ها به واسطه‌ی داشتن اکثر سینماهای خوب بیرون تهران) می‌کرده، این‌ها یعنی هدف انتقام‌گیری از سینمای پرمخاطب و مردم است و نه یک شخص و یک جریان. همان جریانی که سال‌هاست کوشیده سینمای ایران را به حاشیه ببرد و یک سینمای گلخانه‌ای پروپاگاندا را جای‌گزین سینمای مردمی ایران کند. مشاهده ادامه مطلب →

غلامرضا تختی
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

دو سمت سلیقه‌ی مخاطب سینمای ایران: خشتک و لاکچری؟

اگر این جدول فروش نوروزی، انتخاب امروز تماشاگر سینمای ایران است، هیهات.
بهترین فیلم چندسال اخیر سینمای ایران، با اجرایی در حد بهترین آثار روز سینمای جهان، روی پرده است و فرو‌ش‌ش یک‌بیستم آن چیزی‌ست که باید باشد. دیگر اگر فیلم زندگی جهان‌پهلوان‌تان را هم نمی‌روید ببینید، چه می‌بینید؟ دو سمت سلیقه شده خشتک و لاکچری؟ فقط این‌ها ارزش دارد که پول بلیت بدهید؟ داستان‌شنیدن دوست ندارید؟ چشم‌تان اذیت می‌شود قاب خوب ببینید و موسیقی خوب بشنوید؟ که ببینید آدم‌هایی به‌تان احترام گذاشته‌اند و وقت صرف کرده‌اند تا غرور ملی‌تان را تصویر کنند؟
غلامرضا تختی روی پرده است. اگر به خودتان احترام می‌گذارید، انتخاب اول‌تان برای تماشا در این روزهای تعطیلی باشد. برای دیدن خشتک آقای فلانی و ماشین آخرین مدل آقای بهمانی وقت زیاد است. حالاحالاها روی پرده‌اند و خیال پایین آمدن هم ندارند.

 

نوشته‌ی مفصل‌م بر فیلم غلامرضا تختی را در راهنمای فیلم بخوانید.

مولن‌روژ بهنوش طباطبایی
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

چند خط درباره‌ی تاک‌شویی که اجرا می‌کنم: مولن‌روژ

#مولن_روژ
امسال در مولن‌روژ جشنواره هشت میزبانی داشتم. برنامه‌ای که در طول دو سال به سی‌وششمین شماره‌ی خود رسیده؛ و امسال بیرون هیاهوی کاخ جشنواره و گپ‌وگفت‌های به‌تعجیل، در استودیوی خودمان، میزبان گفت‌وگوهایی مفصل و تخصصی درباره‌ی آثار مهم سال بودم.
مولن‌روژ یک تاک‌شوی مستقل است به تهیه‌کنندگی علی محمدزاده (مدیر گروه رسانه‌ای تحلیل‌گران) که این سال‌ها در کنار هم این مجموعه را پیش برده‌ایم و یکی از زیرمجموعه‌های آن یعنی آرت‌تاکس بیش از دیگر بخش‌هاش نزد شما شناخته شده.
تحلیل‌گران یک مجموعه‌ی کاملن خصوصی‌ست؛ شکل‌گرفته زیر نظر تیمی که دغدغه‌ی فرهنگ و کار تصویر دارد. کار اصلی‌اش ساخت ویدیوهای تبلیغاتی و دیجیتال مارکتینگ است اما تاکنون قرانی جز تبلیغات واضح روی ویدیوهایی که منتشر کرده از هیچ نهاد و ارگانی پول پنهان نگرفته است. دو سه باری در این چندسال تا پای اعلام ورشکسته‌گی و کنارکشیدن رفته‌ایم اما سر پا مانده‌ایم و جنگیده‌ایم و امروز جایی ایستاده‌ایم که به آن افتخار می‌کنیم. راست‌ش این‌که راه‌های تولید ارزان فرهنگی برای یک طبقه‌ی فرهنگی را یاد گرفته‌ایم. فهمیده‌ایم می‌شود بدون ریخت‌وپاش‌های مالی، به اندازه‌ای که کاری را که دوست داری دنبال کنی، می‌شود کسب درآمد کرد و در این شرایط اقتصادی سخت هم زنده ماند. بله، می‌دانم که دشوار است اما تمام این دو دهه ایستاده‌ام، جنگیده‌ام و سعی کرده‌ام کار درست را انجام دهم بی وابسته‌گی به کسی و جایی؛ و قطعن مجموعه‌ای که یکی از آدم‌های محوری‌اش هستم نیز چنین روحیه‌ای در خود دارد.
این‌ها را نوشتم برای برخی بداخلاقی‌های رسانه‌ای این روزها. تهدیدها و دشنام‌ها. همین‌جا می‌گویم هرکس سندی دارد بیرون از تهدید صرف، که من یا مجموعه‌ام پولی گرفته‌ایم بیرون دایره‌ی تجارتی معلوم، رو کند. دوره‌ی «بگم بگم»ها گذشته. ما به پشتوانه‌ی اعتبار فرهنگی این سال‌هامان زنده‌ایم، مثل خیلی برنامه‌ها و رسانه‌ها خاصه‌خرجی نمی‌کنیم (نداریم که بکنیم) و با افتخار می‌گویم که یک ریال میان من و میهمانان مولن‌روژ یا هر برنامه‌ی دیگری در آرت‌تاکس ردوبدل نشده؛ و هرچه بوده، حاصل شناخت دو طرف از هم بوده و درک متقابل سینما و رسانه. به این رابطه و احترام و اعتباری که نزد بدنه‌ی فرهنگ ایران دارم افتخار می‌کنم و به‌تان اطمینان می‌دهم که این کشتی به راه خود ادامه خواهد داد، چون سرمایه‌اش اعتبار سالیان است، نه باج‌گیری و فحاشی و نفرت‌پراکنی.

برنامه هفت ماجرای نیمروز
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

سینما زیر فشار باج‌گیران رسانه‌ای نخواهد ماند

حالا که تب‌وتاب خوابیده است بد نیست مروری کنیم آن شب‌های داغ جشنواره را.
نیمی از دهه‌ی جشنواره را روی آنتن زنده‌ی تلویزیون بودم؛ در ابتدا، میانه و انتهای برنامه‌ی #هفت… اولی در کنار محمدرضا مقدسیان و محمدحسین لطیفی به معرفی آن‌چه در جشنواره خواهد گذشت؛ دومی در مناظره با محسن دریالعل مدیرعامل انتشارات روایت فتح و عضو مجمع نویسندگان و منتقدان سینمای انقلاب درباره‌ی نیمه‌ی نخست جشنواره و آخری مقابل مسعود فراستی و سیدامیر جاوید در دفاع از فیلم «ماجرای نیمروز: رد خون» که بازتاب‌های فراوان داشت و از دیده‌شده‌ترین قسمت‌های هفت جشنواره بود (و از سخت‌ترین تجربه‌های مقابل دوربین زنده بودن‌م). دو شب هم که به سیاق هفته‌گی برنامه‌ی #سینماگرام، در برابر سعید مستغاثی و به میزبانی امیرحسین ندایی، میز نقد برنامه‌ی تخصصی سینمایی شبکه‌ی ۴ را برگزار کردیم.


در این پخش‌های زنده، مهم‌ترین نکته‌ای که بر آن تاکید کردم پیشرفت تکنیکی و تلاش سینماگران ایرانی برای ورود به حیطه‌های تازه‌ی داستان‌گویی بود. مهم‌ترین اتفاق جشنواره‌ی سی‌وهفتم. بازتاب‌ش را سال آینده در اکران خواهید دید. به‌نظرم از موفق‌ترین سال‌های اخیر سینمای ایران در گیشه. سینمای ایران در سخت‌ترین روزهای خود، زیر فشار باج‌گیران رسانه‌ای از هر سر طیف، دارد کار خودش را می‌کند و پاسخ‌ش را هم از مردم و رسانه‌ای‌هایی که همه‌ی این سال‌ها مستقل کار کرده‌اند، و دور از زنده‌بادها و مرده‌بادها، خواهد گرفت. جهان در همین فضای مجازی کوچک خلاصه نمی‌شود. زندگی واقعی جای دیگری در جریان است.

فیلم جاندار
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

زیبایی‌شناسی کثافت

اسم‌ش را می‌گذارم «زیبایی‌شناسی کثافت» آن‌چه که دو کارگردان تازه‌نفس #جان_دار هم در بند آن گرفتار شده‌اند. میراث فیلم‌سازان ‎اجتماعی این سال‌ها که فکر می‌کنند هرچه فیلم‌شان در قاب‌های شلخته و دوربین روی دستِ پیِ بازیگر و گریم و لباس چرک اتفاق بیفتد بیش‌تر نبض اجتماع دست‌شان است.
آدم‌ها در فلاکت می‌افتند، هم را می‌درند، بی‌رحم‌ند و از هیچ کار حیوانی فروگذار نمی‌کنند تا تماشاگر و منتقد مضمون‌گرا و فستیوال‌ها برای فیلم هورا بکشند. با امثال #جان_دار، ارزش #آستیگمات یا #متری_شش_و_نیم معلوم می‌شود که دوربین‌شان درون فقر می‌رود ولی اهمیت سینما فراموش نمی‌شود.

فیلم ۲۳ نفر
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

آدرس غلط سینمای اصول‌گرایانه

استقبال این سال‌ها از ایستاده در غبار، تنگه ابوقریب یا ماجرای نیمروز حاصل علاقه‌مندی مخاطب به سینمای دهه‌های گذشته نبود؛ محصول شکل‌های تازه‌ی روایت و دیدن آن‌چیزی بود که پیش‌تر یا امکان گفتن‌ش وجود نداشت، یا توان ساختن‌ش.

دو فیلمی که امروز دیدم، «دیدن این فیلم جرم است» و «۲۳نفر»، حاصل آدرس غلط‌ند. این تصور که هرچه در حوزه‌ی سینمای سیاسی یا جنگ بسازی، دوباره خریدار پیدا کرده. نه رفقا. اشتباه شنیده‌اید. با جنس بنجل و رونویسی از سینمای دهه‌ی شصت و هفتاد نمی‌توانید مخاطب از دست رفته را برگردانید. زمانه‌ی جدید، بلدی زبان زمانه را می‌خواهد. «سینما» مهم است، نه شعار. خلاقیت فیلم‌ساز مهم است، نه استفاده از عوامل اثرش و پولی که وسط می‌گذارید تا جنس کپی بسازید.

درخونگاه
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

درخونگاه: سینمای سیاوش اسعدی

درخونگاه فیلم اجراست. فیلم کارگردانی. فیلم ساختن فضاها و کنترل استادانه بر آن‌ها. فیلم حرکت‌های مدام در فضاهای تنگ و بسته، بی‌آن‌که بفهمی چه اندازه زمان دارد در یک لوکیشن محدود می‌گذرد.
سیاوش اسعدی به گواه دو فیلم قبلی و این آخری کارگردان است. مُهر دارد. سینمای خودش را. در این دو دهه، کم پیش آمده در سومین فیلم یک نفر، بنویسم سینمای فلانی. درباره‌ی او به شهامت می‌نویسم «سینمای سیاوش اسعدی».
درخونگاه «سینما»ست. شبیه فیلم‌هایی که ما را عاشق سینما کرد. خون‌دار و گرم. امین حیایی‌اش شمایل یک ضدقهرمان دوست‌داشتنی‌ست. فیلمی‌ست که هنوز به قهرمان احترام دارد. از آن فیلم‌ها که این روزهای واقع‌گرایی و تلخی و مستندنمایی، کم‌تر شبیه‌اش ساخته می‌شود.

ورزش‌نوشت‌ها

نجات‌دهنده‌ای در کار نیست

وضعیت رئال مادرید پس از شکست در سوپرکاپ اروپا برابر اتلتیکو
زیدان که رفت رئال رونالدو و کوآچیچ را از دست داد (مودریچ را هنوز نه). لوپتگی اصرار بر کار با چهره‌های موردغضب زیدان داشت و خواست با بازمانده‌های تیمی دوبار به غارت رفته، تصویر قهرمان را حفظ کند. عمر این رؤیا ۸۰دقیقه بیش‌تر نبود.
‏دقیقه‌ی ۸۰ حباب رئال پرز-لوپتگی ترکید. تا گل تساوی اتلتیکو همه‌چیز مطابق وعده‌ها بود‌. گل اول روی پاس بیل (محور تازه‌ی تیم) و بنزما (گل‌زن اول در غیاب رونالدو) زده شد. ترکیب جوان‌ترهای موردغضب زیدان قهرمان سوپرکاپ بودند و اشتباه ناواس هم مهم نبود؛ کورتوآ روی سکو نظاره‌گر بود.
‏حباب که ترکید یادمان افتاد نمی‌شود از آب کره گرفت. تیم قدرتمند دو سال قبل که ترکیب دوم‌ش هم ستاره‌های خودش را داشت (خامس – موراتا) یک‌بار به دست زیدان خالی شد و جایگزین در کار نبود‌. سی‌ال لحظه‌آخری سال قبل این خالی‌شدن را از یادها برد تا لوپتگی فکر کند بی رونالدو هم می‌شود.
معجزه‌ای در کار نیست‌. بنزما همان گل‌نزنی‌ست که بود‌، بیل هم بگیر نگیر دارد. البته این ایده که بیل می‌تواند جایگزین رونالدو باشد ایده‌ی غلطی نیست، اما باید پذیرفت که بیل مکمل می‌خواهد تا وقت‌های نگرفتن بازی‌اش تیم به کلی به باد نرود.
‏دو صحنه از بازی امشب می‌تواند بلایی را که بر سر کهکشانی‌ها آمده به بهترین شکل بازگو کند. نخست برگردان نزده‌ی مارسلو؛ که اگر رونالدویی در کار بود بازی در همان راموس‌تایم به پایان رسیده بود و جام در دست کاپیتان رئال بالا می‌رفت. در عوض چه داشتیم؟ یک نمایش مضحک از تلاش. ‏و دوم؛ لحظه‌ی آخرین تعویض با دست خالی لوپتگی‌. روی تابلوی نجات‌دهنده، نام مایورال حک شده بود. خفت‌بارترین تعویض رئال در همه‌ی این چندسال. تعویض‌های دیگر هم وضع بهتری نداشتند: سبایوس و لوکاس وازکز (در کنار مودریچ ناآماده و ناراضی). بدترش کنم: وازکز و مایورال در زمان نیاز تیم به نجات‌دهنده.
‏لوپتگی انتخاب درستی به‌نظر می‌رسد؛ اما باخت امشب بهترین زمان برای ترکیدن حباب بلندپروازی‌های او و پرز بود. رئال نیاز به ستاره‌ی تعیین‌کننده دارد. بعید است وینسیوس هم از این جنس باشد. آن تابلو باید نام هری کین یا صلاح را روی خود می‌داشت، نه مایورال. نام یک ستاره‌ی تمام‌کننده.
زرد
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

زرد

دیشب زرد را دیدم. از جوانی به نام مصطفا تقی‌زاده. هیچ پیشینه‌ای از او نداشتم. فیلم‌ش به‌شکل غیرقابل‌باوری یک‌دست و شکل‌گرفته و درست‌نوشته‌شده بود. نسخه‌ی کامل فیلم حاضر بوده و جشنواره فیلم‌هایی را که مثلن نیم‌ساعت‌شان حاضر بوده، به این فیلم ترجیح داده. خیلی دوست دارم بدانم در ذهن آن هیأت انتخاب چه می‌گذشته که آن آشغال‌های غیردوست‌داشتنی را در بخش مسابقه در چشم‌مان فرو کردند و این فیلم‌ها را کنار گذاشته‌اند؟ تصمیمات سلیقه‌ای بدون بازگشتی که‌ می‌تواند جوانی مثل تقی‌زاده را به کلی از فیلم‌سازی در این دیار ناامید کند.
پی‌نوشت: همه‌ی این‌ها را درباره‌ی فیلم خودمان خانه‌ی کاغذی هم می‌توانم بنویسم ولی خب، هم من دنده‌ام نرم شده، هم آدم باتجربه‌ای مثل صباغ‌زاده نیازی به فستیوالِ این‌ها ندارد. دیشب اما واقعن بعد از تماشای زرد حیرت‌زده شدم از این حجمِ بی‌سلیقه‌گی. از این خواستِ به قهقرابردن مهم‌ترین فستیوال سینمایی سالانه‌ی کشور.

LA LA LAND
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

کوتاه درباره‌ی فاتح گلدن‌گلوب ۲۰۱۷

اجرای سهل و ممتنع لالالند فریبنده است. دیمین شیزل یادآور وودی آلن در سال‌های اوج‌ش است؛ و البته یک عاشق سینما که واهمه‌ای از ارجاع ندارد. ‏یادم نمی‌آید زوجی این اندازه که شیمی رابطه‌ی رایان گاسلینگ و اما استون در لالالند کار می‌کند، در این سال‌ها روی پرده مسحورم کرده باشند؛ و البته که لالالند فقط ارجاع و زوج جذاب و اجرای سهل و ممتنع نیست. دیمین شیزل عاشقانه‌ای با یک پایان غافلگیرکننده ساخته که با خودش می‌بردت.

 

نوشته‌ی مفصل‌م درباره‌ی لالالند را می‌توانید در راهنمای فیلم بخوانید.

خانه کاغذی
فرهنگ‌نوشت‌ها, وبلاگ

وقتی سینمای قصه‌گو در حاشیه است

من شرمنده‌ی امیرعلی ابراهیمی و دخترش سارا هستم. پدر و دخترِ «خانه‌ی کاغذیِ» ما. «خانه‌ی کاغذیِ» مهدی صباغ‌زاده. همان فیلمی که هیأت انتخاب جشنواره‌ی فجر، شماری فیلمِ «سینمای خارج از جریان اصلی» را به آن ترجیح داده است.
حرف این نیست که فستیوال‌ها حق انتخاب فیلم‌های متفاوت را ندارند. مسأله این است که فجر قرار نبوده و نیست جشنواره‌ی سینمای متفاوت باشد. تعریف فجر، بازنمایی تولید سینمای جریان اصلی ایران، سینمای ملی، در طول سال بوده و «خانه‌ی کاغذی» نمونه‌ی عینی سینمای داستان‌گوی ایران، که به مهم‌ترین مسأله‌ی امروز یعنی مفاسد اقتصادی و خطرات روشن‌گری در این حوزه پرداخته؛ چیزی که ترجیح طرفداران سینمای انتزاعی و اخته‌گیِ داستانی نیست.
من شرمنده‌ی امیرعلی ابراهیمی و سارا و ایفاگران نقش‌شان پرویز پرستوییِ دوست‌داشتنی و تینا پاکروانِ نازنین هستم که هنوز فکر می‌کنند زمانه‌ی روایت‌کردن «قصه‌های از دلِ اجتماع برآمده» است و دیدم که برای آن از جان مایه گذاشتند.
پی‌نوشت: عکس را در نخستین روزهای فیلم‌برداری گرفته‌ام؛ در خانه‌ی امیرعلی ابراهیمی و دخترش.

نیما طباطبایی
روزمره‌ها, وبلاگ

رد خون تو بر برف | برای برادرم نیما طباطبایی

خبرنگارا که رفتن، به‌ش این عکسو نشون دادم و گفتم «دیگه بچه‌معروف شدی.» هیچ‌وقت تو زندگی‌ش اندازه‌ی اون شب خوش‌حال ندیده بودم‌ش. جایی بود که می‌خواست. خیز برداشته بود که فیلم بلند سینمایی‌ش رو بسازه. براش یه متن از مارکز رو برگردونده بودم که الان تلخ‌تر از هروقت دیگه‌ای خودشو تو چشم‌م فرو می‌کنه. قصه‌ی «رد خون تو بر برف». داستان تیغ گل سرخی که تو دست می‌ره و رفته‌رفته همه‌ی جون قهرمان داستان رو می‌گیره، بدون این‌که کسی متوجه‌ش بشه. آرزوی ساختن‌ش به دل‌ش موند. مثل آرزوی دیدن ته گیم آو ترونز، دیدن قسمت تازه‌ای از استاروارز، دیدن قهرمانی‌های دوباره‌ی آلمان و رئال، مث خیلی چیزای دیگه که دل‌بسته‌گی‌های مشترک بود و این آخری‌ها از توی بیمارستان هم پی‌گیرشون بود و برام درباره‌شون می‌نوشت.
از نیما سه‌تا فیلم بلند باقی موند. دو مستند و یه فیلم ویدیویی، و افتخار می‌کنم در هر سه به‌عنوان نویسنده کنارش بودم. نویسنده هم نه، رفیقی که می‌خواست نیما بهترین کارهای دنیا رو بسازه.
مبهوت نبودن‌شم. شوکه از اتفاق.
پی‌نوشت: کاش اونا که آرزوی ساختن فیلم سینمایی بلندش رو به دل‌ش گذاشتن، شروع نکنن به مرثیه‌نوشتن. کاش فقط خفه شن. نیما چیزی از این دنیا نمی‌خواست و همونو هم ازش دریغ کردن. کاش الان آروم و رها باشه. کاش.