درخونگاه فیلم اجراست. فیلم کارگردانی. فیلم ساختن فضاها و کنترل استادانه بر آنها. فیلم حرکتهای مدام در فضاهای تنگ و بسته، بیآنکه بفهمی چه اندازه زمان دارد در یک لوکیشن محدود میگذرد.
سیاوش اسعدی به گواه دو فیلم قبلی و این آخری کارگردان است. مُهر دارد. سینمای خودش را. در این دو دهه، کم پیش آمده در سومین فیلم یک نفر، بنویسم سینمای فلانی. دربارهی او به شهامت مینویسم «سینمای سیاوش اسعدی».
درخونگاه «سینما»ست. شبیه فیلمهایی که ما را عاشق سینما کرد. خوندار و گرم. امین حیاییاش شمایل یک ضدقهرمان دوستداشتنیست. فیلمیست که هنوز به قهرمان احترام دارد. از آن فیلمها که این روزهای واقعگرایی و تلخی و مستندنمایی، کمتر شبیهاش ساخته میشود.
ابرقهرمان خودش بود
به یاد استن لی در ستون هفتهگی اعتماد: در شهر خبری هست!
بچهی یک خانوادهی پناهنده از اروپای شرقی، در آمریکای پیش از جنگ دوم جهانی، هرکاری کرد که به عشقش برسد؛ به داستانگفتن، آنگونه که خودش را خوشحال میکرد. کنترلچی سینما شد، متن تبلیغاتی نوشت، آگهی ترحیم هم؛ تا به تایملی رسید. به انتشاراتی نخستین سالهای رونق کامیکبوکها. نوزده ساله بود که ویراستار کتابهای فانتزی قهرمانانه شد و کاپیتان امریکا پیش چشمش جان گرفت. مظهر قدرت ملی کشورش برابر نازیسم که داشت جهان را میگرفت. او هم بود که نخستینبار سپر کاپیتان را سمت دشمنانش پرتاب کرد تا سپر فقط یک وسیلهی دفاعی نباشد؛ اما اینها کافی نبود. او میخواست ابرقهرمانهای خودش را بسازد. مشاهده ادامه مطلب →
بهایست بر سر اصول
ستون هفتهگیام در اعتماد: در شهر خبری هست!
هزار بار هم که قصه به اینجا برسد، که مرد زخمخورده و خونین خودش را به ته دالان بکشد، که آن زن دیگر که دلیل روز اول رفتن بوده، بخواهد برای بخشیدهشدن مرد را از بند برهاند، باز برای لحظهی دیدار مُرده و زندهی مرد و زنی که در طول یک قصه باورشان کردهایم و فهمیدهایم دلیل هم شدهاند برای ادامه، من یکی دستودلم میلرزد. حالم عوض میشود. داغدار میشوم.
نوآرها و نئونوآرها اینگونهاند. داستان مردانی به ته خط رسیده که با شتاب رو به تباهی حرکت میکنند. نه اینکه نخواهند زندگی کنند. اتفاقن سر قصه لحظهی رهایی دوبارهشان از زندان است. لحظهی رسیدن دوبارهشان به خانه. وقت ماندن و ساکنشدن. اما زمانه این را نمیخواهد. پیشنهادی از راه میرسد، یا دلیل دوبارهای برای بازگشت به آن سرنوشت محتوم. به آن زندگی تعریفشدهای که فرا میخواندش. این وسط همیشه زنی هم هست. در کتابهای آکادمیک نوشته «پنجرهای به سوی مرگ». گاه خودخواسته مرد را به سمت مرگ هل میدهد و گاه ناخواسته دلیل حرکت میشود؛ و مقصود. عشق بیحدِ دریغشدهی سالیان. همان آغوش بیدغدغهی وعدهدادهشده.
آخرین این قصهها «گالوِستون» بود. محصول همین روزها. داستان آدمکش رو به مرگی که در یک دام، نجاتبخش دختر جوانی هم میشود و بعد دختر رفتهرفته میشود تمام دلیل مرد برای کشدادن روزهای منتهی به پایانش. از خودش و او فرار میکند و دائم در این فرار به دختر نزدیکتر میشود. میفهمد میتواند به زندگی ازدسترفتهاش معنایی دهد. مأمنی باشد. پناهی. پناهگاهی.
پیشتر این را نوشته بودم. از پس سالها به وضوح دریافتهام داستانی مرا با خودش میبرد که شخصیت در آن به قصه ارجح است. «دربارهی چه کسی بودن»، برای من همیشه مهمتر از «چه اتفاقی در پیش است؟» بوده. شخصیتهای محبوب من آدمهایی هستند که زمانهشان آنها را نمیفهمد. یا از گذشته میآیند و یا در آینده زندگی میکنند. هرچه هست، سقف حال برای آنها کوتاه است. یا دیدهاند چه از زندگی میخواهند، یا برای بعد رؤیایی دارند. آدمهایی که زمانه سبب میشود در خود فرو بریزند اما – فرقی نمیکند که مردانه یا زنانه – میایستند و سعی میکنند شکل خودشان، روی اصولی که یاد گرفتهاند، زندگی کنند. طلبکار جامعه نیستند. فقط میخواهند کسی پا روی دمشان نگذارد. آدمهای «از دست دادن» و «نرسیدن» هستند. آدمهای «فریاد» نیستند. این در خود فرو ریختن، این ایستادن بر سر اصول، اصلیترین چیزی است که هنوز هم برای من، یک داستان را از خیل نمونههای مشابه جدا میکند. یگانه میکند.
اینها را نوشتم شاید که در ستایش اصولگرایی؛ اگر واژهها را از معنا تهی نکرده بودیم.
[دربارهی خود فیلم گالوِستون در راهنمای فیلم مفصلتر نوشتهام.]
گفتوگوی خسرو نقیبی و مهدی کرمپور درباره سوفی و دیوانه | همه فقط بلدند در شبکههای اجتماعی غر بزنند
خبر آنلاین: فیلم سینمایی «سوفی و دیوانه» پنجمین ساخته مهدی کرمپور این روزها در حالی روی پرده سینماهاست که کارگردانش از ابتدای اکران درخواست اکران نیمبهای فیلمش را در سینماها داشت، او میگوید نسبت به مسائل اجتماعی بیتفاوت نیست و این اقدام را هم در همین راستا عملی کرده است.
نژلا پیکانیان: مهدی کرمپور کارگردان کمکاری است، خودش هم به این مساله واقف است و روندی که در فیلمسازی پیش گرفته را ویژگی کاری و حرفهایاش می داند. این کارگردان سینما و تلویزیون سال 95 پنجمین فیلم کارنامهاش را کارگردانی کرد، فیلمی که پس از کش و قوسهای فراوان که البته دیگر آثار این فیلمساز هم از آنها در امان نبوده بعد از دو سال رنگ پرده را به خود دید.
«سوفی و دیوانه» جدیدترین ساخته کرمپور اما موافق و مخالف صفر و صد دارد، آنهایی که با فضای خاص فیلم و مفاهیم نهفته آن ارتباط برقرار میکنند و گروهی که از اساس با آن مخالفاند. به بهانه اکران این فیلم در سینماها از مهدی کرمپور و خسرو نقیبی، فیلمنامهنویس و منتقد که همکاریهای مشترکی نیز با کرمپور در مقام فیلمنامهنویس داشته دعوت کردیم تا درباره این فیلم بیشتر حرف بزنیم.
توسط خسرو نقیبی مدیر فرهنگی ستاد سپهری انجام گرفت: رونمایی از جزئیات پروژه «من سهراب سپهری»
رونمایی از گنجینه ۹۰ اثر درباره سهراب سپهری در نودمین سالروز تولد شاعر و نقاش پرآوازه
با حضور چهرههای بزرگ فرهنگی ایران و با آثاری از على اكبر صادقى، منوچهر معتبر، محمد احصايى، غلامحسين نامى، حسين محجوبى، منوچهر نيازى، عينالدين صادقزاده، يعقوب امامهپيچ، مهرداد محبعلى، ايرج شافعى، كامبيز درمبخش و … در موزه دیدی
در سالروز ۹۰سالگی سهراب سپهری در موزه دیدی از ۹۰ اثر نقاشان، عکاسان و هنرمندان عرصه تجسمی درباره شاعر و نقاش بلندآوازه ایرانی رونمایی شد. نمایشگاهی که در آن آثاری از على اكبر صادقى، منوچهر معتبر، محمد احصايى، غلامحسين نامى، حسين محجوبى، منوچهر نيازى، عينالدين صادقزاده، يعقوب امامهپيچ، مهرداد محبعلى، ايرج شافعى، كامبيز درمبخش، کریم امامی، بهرام دبیری، آیدین آغداشلو، احمد عالی، بزرگمهر حسینپور، حسن روحالامینی، محمدعلی سجادی، شادی قدیریان، سعید نقاشیان، کوشا موسوی و … به چشم میخورد.
به گزارش روابطعمومی ستاد بزرگداشت سهراب سپهری، در این مراسم که در آن چهرههایی چون پرویز تناولی، گلی امامی، منوچهر نیازی، پوری بنایی، آریا عظیمینژاد، خانواده سهراب سپهری و اعضای ستاد مرکزی و شورای علمی بزرگداشت سهراب سپهری حضور داشتند، همچنین از تندیس مومی سپهری در سبک هایپررئال اثر حمید کنگرانی که در ابعاد واقعی او ساخته شده رونمایی و همچنین مجموعه بزرگ «من سهراب سپهری» که شامل چندین مستند، آلبوم موسیقی و کتاب نیز هست معرفی شد.
انتظار استارباکس داشتم!
ستون هفتهگیام در اعتماد: در شهر خبری هست!
پیشنوشت: اینجا قرار است داستان بنویسم. داستانهای خودم را نه؛ داستانهایی گفتهشده را بازگو کنم. از خلال فیلمها بیشتر. یا کتابها و نمایشها. کمی که جلو برویم هم شما دستتان میآید میخواهم چه کنم، هم خودم احتمالن.
***
در سری «انتقامجویان/ Avengers» مفهومی هست به نام واکاندا. تمدنی قدیمی که امروز درنهایت فنآوری و پیشرفت روزگار میگذراند اما این نهایت سعادت را دور از چشم جهان نگه داشته. برای جهانیان، واکاندا کشوری عقبافتاده در آفریقا تلقی میشود که نیازمند کمک سازمان ملل است و کشورهای جهان اول. بلکپنتر وجه ابرقهرمان شاهزادهی واکانداست که نیروش را هم نه از ماوراالطبیعه که از همین ابزارهای فوق پیشرفتهشان گرفته. مجموعه اتفاقاتی، شاهزاده را که در مرگ پدر صاحب تاج و تخت واکاندا شده به این نتیجه میرساند که باید روزی درهای سرزمینش را به روی جهان باز کند و آنها را در پیشرفتها و تمدن غنیاش شریک کند و البته که مردم سرزمینش را هم در تعامل با جهان ببیند. در فیلم آخر (جنگ بینهایت) تانوس به سیارهی زمین حمله میکند. اصلاحگری که معتقد است برای تعادل باید نیمی از جمعیت کهکشان نه به انتخاب بلکه بهشکل تصادفی کشته شوند چراکه سعادت در برخورداری همهگانی از منابع است و این حجم زادوولد در تمام سیارات سبب شده منابع اندک شوند و فقر و بدبختی از همینها سرچشمه میگیرد. واکاندا آخرین سنگر مقاومت زمین مقابل تانوس است. سپری مدافع دارد که کسی را یارای گذر از آن نیست و تکنولوژی باقیماندن. جایی بلکپنتر باید تصمیم بگیرد؛ که برای کمک به جهان دیوار را بردارد و به مبارزه برخیزند، یا کنار بایستد و نظاره کند. تصمیم مبارزه که گرفته میشود همه میدانند این میتواند پایان واکاندا باشد. مبارزی که همواره کنار شاهزاده بوده به او میگوید روزی که گفتی میخواهی درهای واکاندا را به روی جهان باز کنی انتظار چیزهای دیگری را داشتم؛ و در توضیح میگوید مثلن شعبههای استارباکس!
داستان ما که این سمت دنیا ایستادهایم، با جهانیشدن، چیزی شبیه این است. سهشنبهشب در مجمع عمومی سازمان ملل، وقتی ترامپ از موفقیتهای دولتش برای مردمش گفت و خندهی نمایندگان دیگر کشورها بلند شد و وقت سخنان حسن روحانی که نگاه ناسیونالیستی افراطی رئیسجمهور امریکا را با تفکر نازیسم مقایسه کرد تا همان ابتدا برگ برندهی جایی را که در آن ایستاده و ایستادهایم خرج کند، یاد خودمان افتاده بودم. واکاندای ما و جهان اول آنها. تانوسی که صلاح جهان را در قتل عام و رهبری خودش میداند؛ و تمدنی قدیمی که نیازی به او ندارد، اما همچنان گفتوگو را راه بقای جهان میداند. داستانهای ساده گاهی عجیب شکل جهان پیچیدهی امروز ما میشوند.
پینوشت: از امروز واپسین فیلم «انتقامجویان» یعنی همین «جنگ بینهایت» در تهران اکران شده است. با فاصلهی چندماهه از اکران جهانی. برای شروع تماشای این قبیل فیلمها نقطهی خوبی نیست چون پیشنیازهایی لازم دارد اما بههرحال تماشاش روی پردهی بزرگ و با کیفیت مناسب خودش میتواند یک تجربهی تازه باشد.
من دنیل بلیک؛ فیلمی درست برای قضاوت جایگاه کن لوچ در سینما
سیصد و هفتاد و سومین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران با حضور خسرو نقیبی
سایت خانه هنرمندان: فیلم «من، دنیل بلیک» در خانه هنرمندان ایران به روی پرده رفت.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، در سیصد و هفتاد و سومین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران دوشنبه 26 شهریور فیلم «من، دنیل بلیک» به کارگردانی کن لوچ در تالار استاد ناصری خانه هنرمندان ایران به نمایش در آمد. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور خسرو نقیبی و کیوان کثیریان برگزار شد.
نقیبی در ابتدای این نشست گفت: «من، دنیل بلیک» فیلم درستی برای قضاوت درباره جایگاه کن لوچ در سینماست. در این فیلم از منظر رویکرد رئالیستی و آنارشیستی، شاهد نگاه بالغتر او نسبت به فیلمهای متقدمش هستیم. فیلم «قوش» که لوچ در سال 1969 ساخت، از نظر تماتیک به این فیلم خیلی شبیه است اما گذر سالها باعث شده که اکنون با کارگردانی بالغتر با نگاهی کاملتر در پرورش موضوع طرف باشیم. مشاهده ادامه مطلب →
«اژدها وارد میشود» فیلم نمونهای دههی ۹۰ | علیه روحیهی قضاوتگر و عبوس دهه
مقدمه: برای خودم هم کمی عجیب است انتخاب فیلم نمونهایام از دههی ۹۰ خورشیدی «اژدها وارد میشود» باشد؛ در دههی ظهور رضا درمیشیان و محمدحسین مهدویان و نرگس آبیار (و لابد برای بعضیها سعید روستایی) چرا مانی حقیقی و چرا این فیلم از او؟؛ که حتا در نخستین مرتبهی تماشا آنقدرها هم درگیرم نکرد و برای منِ شیفتهی «کنعانِ» حقیقی، فیلم کاملی به نظر نرسید. میخواهم به همین پاسخ دهم که چهگونه مانی حقیقی در دههی رونق فیلمهای سیاسی، اجتماعی یا بازنگر تاریخی، همهی این ویژگیها را به سخره میگیرد و فیلمی میسازد که درون پوستهی جدیاش، نقد تندوتیز و پرکنایهای به همین روحیهی قضاوتگر و عبوس دههی نودی دارد.
متن: دههی ۹۰ دوران گذر سینمای ایران از سه دورهی پوستاندازی و شکوفایی و تثبیت سه دههی قبل از خود است. دههی صنعتیشدن، دههی سینما برای سینما، دههی مخاطب، و دههی نقد گذشته؛ و در این روحیهی عمومی، «اژدها وارد میشود» یک فیلم مولتیژانر است.
نجاتدهندهای در کار نیست
خیر… اکران فیلم خارجی، این نیست!
یادداشت اول روزنامهی هفت صبح/ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷
چهارشنبه ۶ تیر «تمام پولهای جهان» روی پردهی دو سینمای مگامال و کورش رفت. یکی از فیلمهای مهم سال گذشته که آوازهی اخلاقمداری سازندگاش هم جهان را برداشت و تمام صحنههای کوین اسپیسیاش دوباره فیلمبرداری شد و مارک والبرگ هم دستمزد این صحنههای بازفیلمبرداری را به جنبش زنان اهدا کرد. مجموعهی اینها یعنی یک انتخاب هوشمندانه برای دستاندرکاران «طرح اکران فیلم خارجی در ایران». لابد فکر کردهاند یک فیلم بدون دردسرِ سانسور و خوشنام و همهچیز تمام را شبی دو سانس اکران میکنیم و سالنش هم نصفهنیمه پر میشود و بعد هم میگوییم مردم فیلمهای ایرانی با فرهنگ بومی خودمان را به فیلمهای غریبه ترجیح میدهند و برای چندمینبار پروندهی ماجرا را میبندیم و خلاص. نه برادران من؛ اشتباه گرفتهاید.
در تمام این سالها که من و همفکرانم از نمایش فیلم خارجی در ایران حرف زدهایم، از همان الگویی حرف زدهایم که حداقل در کشورهای منطقه درحال اجراست. نمایش فیلم روز خارجی؛ نه آنچه این روزها بیشتر از هر وقت دیگری، روی هر هارد کامپیوتر و کنار خیابانی قابل دسترس است و پیش از عنایت مسئولان برای نمایش عمومی، دهها باره دیده شده و شبکههای ماهوارهای غیرمجاز هم زبان اصلی و دوبله نمایشش دادهاند. بگذارید حالا که خودتان را به نشنیدن زدهاید یکبار دیگر مرور کنیم اکران فیلم خارجی دقیقن آنگونه که ما از آن حرف میزنیم چهجور چیزیست. مشاهده ادامه مطلب →
روزی که تاریخ ورق خورد
هتتریک لیگ قهرمانان اروپا برای رئال مادرید، پایان یک دوران است یا آغاز یک مکتب؟
در دوران یکی از بهترین بارساهای تاریخ، در زمانهی فوتبال به دو سبک پپ گوآردیولا و ژوزه مورینیو، در روزگاری که گرانترین نقل و انتقالات تاریخ رقم خورده تا گسترهی تیمهای ثرونمند از پاریس تا بارسلونا و از منچستر تا میلان را در بر بگیرد، چهگونه ممکن است یک تیم بتواند سه بار پیاپی تاج پادشاهی فوتبال اروپا را روی سر بگذارد؟ و چهطور ممکن است یک مربی در نخستین تلاشها برای این فتحالفتوح، بدون ناکامی هر بار مسیر را تا انتها طی کند؟ از رئال مادریدِ زینالدین زیدان حرف میزنم. تیمی که زیدان بهعنوان یک مادریدی قدیمی تحویل گرفت تا همان مسیری را با آن برود که پپ با بارسا چندسالی پیشتر رفته بود؛ و چه عجیب که زیدان هم در همان جاده قدم گذاشت؛ جادهی بیدستانداز موفقیت.
تکرار همان آرزو: «فیلم خوب»؛ فارغ از جناح و ایدئولوژی
بازخوانی منوی جشنوارهی سیوششم فجر برای ماهنامهی ۲۴/ نوروز ۱۳۹۷
تیتر نوشتهی پیشجشنوارهایام را زده بودم: بهدنبال «فیلم خوب»؛ فارغ از جناح و ایدئولوژی… و نوشته بودم «در این سالها اینکه از جناحی و ارگانی و نهادی پول نگرفته باشی، ضعفهای فیلمهای بهظاهر مستقل را میپوشاند؛ و در عوض، برای فیلمهای با پروداکشن کامل بهسبب داشتن سرمایه، نوعی ذرهبین عیبیاب بهکار میرود که هر قدمی به خطا – و چه بسا قدمهای درست اما در سلیقهی دوستانم، نزدیک به نگاه رسمی – باعث میشود، به کل، اثر و خالق نادیده گرفته شوند.» الان که این جملات را میخوانید، احتمالن تأیید میکنید که میتوانند پس از جشنواره و با نگاهی به حجم هجمهها و فحاشیها و انگزدنها نوشته شده باشند؛ و خب، البته که طبیعیست پس از این همه سال قبل از جشنواره بدانیم چه چیزی در پایان انتظارمان را میکشد. من اما همچنان پی «فیلم خوب» میگردم. چیزی که بشود «سینما» خطابش کرد. داستانهای بزرگ. اجراهای شکوهمند. و طبعن فیلمهایی را هم که ازشان حرف خواهم زد همین ویژگی را داشتهاند. اول آنها را که مطابق حدسم بودند مرور کنیم تا بعد برویم سراغ انتخابهای اشتباه منوی پیشجشنوارهایام. مشاهده ادامه مطلب →